آن روز توی خیابان مجاور مدرسه معرکهای راه افتاده بود. عدهای زن و مرد و تعداد زیادی پسر نوجوان دور هم جمع شده بودند و همهمهای برپا بود. غریزه کنجکاویام را پی گرفته و سر از جمعیت درآوردم. دعوا میان یک زن بود با یک دانشآموز پایه هفتم. جالب است بدانید که فقط صدای فریادهای زن را میشنیدم و اگر از نزدیک ندیده بودم باورم نمیشد که دعوا سر یک بگومگوی پسرانه و از روی سادگی و نادانی است. مادر پسر مضروب که جای ناخنهای دوستش روی گردنش مشهود بود داشت پسر را با مشت و لگد ادب میکرد و انتقام پسرش را با خشونت میگرفت. جالب بود که خودش خشنتر از او بود، ولی داشت برایش سخنرانی میکرد که معلوم نیست در چه خانوادهای بزرگ شده و اصلاً ادب و شعور اجتماعی ندارد. وقتی زن را شماتت کردیم که چرا سرخود توی دعوای پسرانهشان دخالت کرده یا پسر مردم را زیر باد کتک گرفته، بادی به غبغب انداخت و با غرور گفت: «اگر شاهرگ بچهام را میزد چه غلطی میکردم؟ چه کسی جوابگو بود؟»
از حرفش خندهام گرفت. چطور میشود یک خراش کوچک که هرکدام ممکن است به عزیزانمان سهواً وارد کنیم تبدیل شود به غوغای شاهرگ زدن و اتهام خشونت و...
اصلاً مگر بچهها در این سن دعوای ناموسی میکنند که به خاطر غیرتی شدنش دعوا راه بیندازند؟ مگر آنکه این حرفها آنقدر توی خانوادهها تکرار و گفتنش عادی شده باشد که عین آب خوردن هرجایی تکرار شود. عجیب بود که دغدغه بچهها از خانه به خیابان کشیده میشود. همانجا با خود اندیشیدم که چطور میشود یک نسل خشن تحویل اجتماع بزرگتر داد. چطور میشود بچههایی پررو و بیادب بار میآوریم و اسمش را میگذاریم سر زبان داشتن نسل جدید. اگر مدیر درخواستی کرد یا حرفی زد همانجا جواب کوبنده، اما بیادبانهای میدهند و پدر و مادرشان کیف میکنند از این شجاعت پسرشان. میگویند آفرین که زیر بار زور نرفتی.
کنترل خشم را به بچهها بیاموزیم
از این دست والدین کم نداریم؛ آنهایی که به بچههایشان به جای بخشیدن و مهربانی در مقابل همکلاسیهایشان خشونت و دعوا یاد میدهند و میگویند اگر زدند تو هم بزن، اگر فحش داد تو هم بده و اگر هلت داد تو هم... با این آموزش گل و بلبل واقعاً انتظار داریم نسل آرام و بیدغدغهای بار بیاوریم؟ انتظار داریم وقتی وارد دانشگاه و محیط کار و ... شدند جاهایی که لازم است کوتاه بیایند؟ واقعاً فکر میکنیم با این نسخه قدیمی تربیتی میشود آمار بزهکاری را کم کرد؟
جای کنترل خشم میان آموزشهای ما خالی است. بچهها همه درسها را میآموزند. شاید ریاضیدان خوب یا دانشمند موفقی بشوند، اما همان دانشمند برای موفقیت لازم است تا میان مهارتهای زندگی که در مدرسه میآموزد کنترل خشم را نیز فرا بگیرد. یاد بگیرد همینکه با کسی دعوا کرد نباید والدینش را مدرسه بیاورد. یاد بگیرد اگر دوستش عذرخواهی کرد دعوا را ادامه ندهد و مدام دنبال تلافی کردن نباشد. باید یاد بگیرد سطل زباله ذهن و روح را مدام باید خالی کرد وگرنه شیرابههای زبالهدان مغزمان بوی تعفن میگیرد و جایی برای اندوختههای جدید نمیگذارد. باید کینه و نفرت را دور ریخت تا مهربانی و بخشش پدید آید. باور کنید اگر کودک یا نوجوان شما عذرخواهی دوستش را پذیرفت یا یاد گرفت در مقابل عصبانیت او حرفی نزند و به سکوت اکتفا کند، معنی رفتارش بیدست و پا بودن یا سادگی نیست. کار درست را او کرده است. اگر در مقاطع پایینتر یکی از این همکلاسیها پاککن یا مداد فرزندتان را خراب کرد فردا او را شیر نکنید که تو هم مدادش را بردار نوکش را بشکن و یا...
پدر، مادر، شما مقصرید
بعضی سوءرفتارها و خشونت بچهها و فرمانبردار نبودشان در محیط مدرسه ناشی از رفتار ما والدین است. خودمان بیآنکه بر زبان بیاوریم عدم تعامل در روابط را یادش میدهیم. وقتی توی دفتر مدیر مدرسه قیل و قال راه میاندازیم یا وقتی میآییم مدرسه و روز اول مهر اصرار داریم بچهها را توی کلاس دوستشان جا بدهند، فکر میکنیم خیلی دوستشان داریم و والدین موفقی هستیم، اما سخت در اشتباهیم. نمیدانیم چه ضربهای به آیندهشان میزنیم، به روزهایی که آنها باید با تغییرات مهم زندگی کنار بیایند و آنها را بپذیرند، به روزهایی که به جای نبودن کنار همکلاسی قدیمی چیزهای مهمتری را از دست میدهند و آنها نمیتوانند بپذیرند، روزهایی که دیگر خبری از پارتیهای ریز و درشت، از رئیس اداره تا آبدارچی نیست و او مجبور است با توانایی خود گلیمش را از آب بیرون بکشد؛ وقتی قرار است تغییر را بپذیرد و ناگهان از جمع صمیمی خانواده دور و راهی خدمت سربازی شود؛ وقتی باید زیر بار مسئولیت یک زندگی بزرگتر برود و خودش بشود مدیر یک زندگی دو نفره.
میبینید؟ اینها همه علت و معلولند. نمیشود گذشته و نقش خودمان را نادیده بگیریم. گاهی این نشانهها آنقدر ناملموسند که تا گرفتارش نشویم باور نمیکنیم.
به بچهها یاد میدهیم دعوا کنند، یاد میدهیم به جای گفتگو راه دعوا و زدوخورد پیش بگیرند. یاد میدهیم هر که قدرتش بیشتر است و پارتی کلفتتری دارد حق با اوست حتی اگر در آموزشیترین محیط جامعه باشد، یعنی مدرسه! یاد میدهیم با زور حقش را بگیرد. یاد میدهیم با زور از حقت دفاع کن و جوابش را بده حتی اگر آن شخص مدیر یا ناظم باشد. همین باورهای نادرست بچهها را تبدیل به هیولا میکند. جوانهایی که پر از کینه و عقده هستند؛ که اگر کسی گفت بالای چشمتان ابروست، چشم روی عقل و منطق میبندند و با زبان زور و تهدید کارشان را پیش میبرند. میشوند آدمهای بیاعصابی که توی هر ارگان یا ادارهای که کمی کارش دیر و زود بشود صدایش را توی سرش میاندازد و قیل و قال میکند و اسم رفتار بیادبانهاش را میگذارد مطالبهگری!
میتوان با زبان خوش کار را پیش برد
مطالبهگری راه و رسم خودش را دارد. میتوان بدون خون و خونریزی و بدون هیچ توهینی به قول قدیمیها با زبان خوش مار را از لانه بیرون کشید و کار را از پیش برد. زبان عنصر عجیبی در فرهنگ گفتوگوست. عنصری که اصرار داریم نادیده بگیریمش. ۷۰ گناه مال زبان است. یعنی اگر افسارمان را دستش بدهیم سر از ناکجاآباد درمیآوریم. دروغ، غیبت، تهمت، افترا، فحش و ناسزا و دهها خطای دیگر که روابط انسانی یک اجتماع را مختل میکند. اعتمادها را میزداید و قلبها را پر از کینه و نفرت میکند. اگر زبان به دهان بگیریم و بیموقع حرف نزنیم، اگر تربیتش کنیم به وقت نیاز باز شود، اگر کمگوی و گزیدهگوی را رعایت کند و دهها اگر دیگر که اگر بچهها یاد بگیرند، جامعه بهتری خواهیم داشت. صلح و دوستی بیشتری حاکم میشود. خشونت کم و آرامش فراگیر میشود.
بیایید از امروز کنترل خشم و استفاده از عنصر کلام در گفتوگوهایمان را تمرین کنیم. اجازه دهیم معجزه رخ بدهد و تأثیر جادویی سکوت یا کلام آرام و محبتآمیز را ببینیم؛ معجزه کسب و کار پررونق کاسبی که مشتریهایش را با روی گشاده بدرقه میکند؛ معلمی که عقدههای روانیاش را سر بچهها خالی نمیکند و ما هر از گاهی اخبار خشونت و تنبیههای بدنی را در رسانه نبینیم. اگر کنترل خشم را فرا بگیریم دنیای زیباتری پیش رویمان خواهد بود. این موهبت الهی را که امام کاظم (ع) سرآمدش بود، به خانه و شهر و اجتماعمان دعوت کنیم. معجزههایش را خواهیم دید.
منبع: روزنامه جوان / کد خبر:
۹۷۴۴۸۹