۱۱ دی ۱۴۰۱ - ۰۷:۵۷

نسبیت و اخلاق در فلسفه اسلام و غرب

نسبیت و اخلاق در فلسفه اسلام و غرب
گفتاری پیرامون علم اخلاق و ارزشهای اخلاقی
کد خبر: ۶۶۱۴۱
مقدمه:
 
علم، اخلاق و تربيت واژه‌هايي هستند كه هر كدام در محدودة زندگي انساني كاربرد خاصي داشته و حكايت از حقيقت مهمي مي‌كنند. حال سؤال اين است كه آيا هر كدام از اينها داراي كارآيي مستقلّ از ديگري بوده و هيچ گونه ارتباطي بين آنها متصور نيست و يا اين كه داراي ارتباط تنگاتنگ و اثرپذيري متقابل مي‌باشند؟ قبل از طرح پاسخ اين سؤال بهتر است به تبيين معناي هر يك از اين واژه‌ها بپردازيم و سپس وارد اين بحث شويم.
 
علم، مصدر فعل «عَلِمَ» و به معناي دانستن، دانش، آگاهي و معرفت است و هر چيزي مي‌تواند متعلّق آن واقع شود. «اخلاق» نيز جمع «خُلق» يا «خُلُق» است[1] و بر مجموعة صفات روحي و باطني انسان و رفتاري كه در اثر آن صفات از او صادر مي‌گردد،‌ اطلاق مي‌شود[2] كه البته اين رفتار آيينه و انعكاس دهندة كيفيت آن صفات اعم از شايسته و ناشايسته مي‌باشد. و امّا واژةتربيت در اصل مصدر باب «تفعيل» از مادة رَبَو[3] و به معناي پرورش دادن مي‌باشد. واژة تربيت، واژه‌اي عام است و تمام اقسام پرورش، اعم از تربيت بدني تربيت عقلي و تربيت اخلاقي را در بر مي‌گيرد و بنابراين تربيت عقلي كه از راه تفكر و تعليم و تعلّم حاصل مي‌شود خود از مصاديق تربيت است. مراد از تربيت در عنوان اين بحث تربيت اخلاقي و به تعبير قرآن كريم تزكيه و تهذيب نفوس است.
 
رابطة علم و اخلاق و ميزان تأثير علم در تزكية اخلاقي:
 
اصل وجود ارتباط بين علم و اخلاق شايسته امري انكارناپذير است به طوري كه هر چه بر معرفت انسان نسبت به خوبي‌هاي صفت پسنديده و اعمال شايسته افزوده شود و از آثار زيانبار و پيامدهاي منفي اعمال زشت و صفات اخلاقي ناپسند بيشتر آگاه گردد، بي‌شك در تربيت اخلاقي او مؤثرتر است و او را به سمت اخلاق پسنديده‌ بيشتر سوق مي‌دهد. زشتي‌ها جاي خود را به زيباييها و بسياري از مفاسد اخلاقي جاي خود را به محاسن اخلاقي مي‌دهد. ذكر تعليم در كنار تزكيه و پرورش اخلاقي در آيات قرآن، كه در ادامه ذكر مي‌شوند، نيز نشان از وجود رابطة عميق ميان اين دو دارد. لكن سؤال اين است كه آيا اين مسئله كليّت دارد يا نه؟ در پاسخ به اين سؤال نظرات متفاوتي ابراز شده است كه ما به سه نظر مهم اشاره مي‌كنيم:
1.  ارتباط مؤثر علم و اخلاق: گروهي معتقدند علم و حكمت سرچشمة اخلاق حميده است و رذائل اخلاقي معلول جهل و ناداني است و تنها راه براي مبارزه با رذائل اخلاقي و پيدايش فضائل، گسترش علم و دانش و بالا بردن سطح افكار جامعه است و «‍فضيلت» مساوي با «معرفت» است. زيرا هيچ كس آگاهانه به دنبال بدي و شر نمي‌رود و اگر خوبي را تشخيص داد آن را رها نمي‌سازد. برخي اين نظر را به سقراط نسبت داده‌اند.
2.   نفي وجود رابطه: برخي شايد مايل باشند كه بگويند دانش و هوشياري در افراد آلوده سبب مي‌شود كه جنايات خود را هوشيارانه‌تر انجام دهند و بنابراين رابطة ميان علم و اخلاق را منكر شوند.
 
3.   وجود رابطه، نه به صورت كلي: انصاف اين است كه رابطة علم و اخلاق را نه به صورت كلي مي‌توان انكار كرد و نه مي‌توان به طور كامل اخلاق را معلول علم دانست؛ زيرا انسان موجودي است دو بعدي، يك بعد وجود او را علم و ادراك و آگاهي تشكيل مي‌دهد و بعد ديگر وجودش را اميال، غرائز و شهوات، حال گاهي با ميل و اختيار خود بعد اول را ترجيح مي‌دهد و گاهي بعد دوم را، و تجربة ‌خارجي هم نشان مي‌دهد كه افراد آلوده‌اي بوده‌اند كه با واقف شدن برقبح عملشان و شناخت راه صحيح، از روش خود دست برداشته‌اند و در مقابل افرادي هم بوده‌اند كه هر چند به حسن و قبح اعمال واقف و آگاهند، ولي با اين وجود دست از اخلاق سوء برنداشته‌اند، زيرا صرف علم انسان را به سمتخوبيها سوق نمي‌دهد. قرآن كريم نيز در سورة نمل به همين نكته اشاره دارد: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»؛ (نمل، 14) آل فرعون آيات ما را از روي ظلم و سركشي انكار كردند، در حالي كه در دل به آن يقين داشتند. البته در موارد بسياري هم آگاهي بر زيان‌هاي اخلاق رذيله بازدارنده بوده و موجب پرورش الهي افراد جامعه مي‌شود.
افزايش معرفت در دو سطح:
چنانچه مشخص شد افزايش سطح آگاهي و معرفت تأثير به سزائي در تزكية اخلاقي انسان دارد، لكن بايد توجه داشت كه هر علمي داراي اين اثر نيست بلكه افزايش معرفت در دو سطح است كه مؤثر در تربيت اخلاقي انسان است:
 
 1. افزايش معرفت نسبت به زيانهاي فردي و اجتماعي رذائل اخلاقي، و فوائد فضائل اخلاقي؛
 
2. بالابودن سطح معرفت به طور كلّي، يعني هنگامي كه معارف الهيه نسبت به مبدأ و معاد و احوال اولياء و انبياء و امور ديگري از اين قبيل، بالا برود، انسان نسبت به فضائل اخلاقي علاقمند و از رذائل متنفر مي‌گردد. بنابراين اين طور نيست كه دانشهايي چون رياضيات، فيزيك و... به طور مستقيم تأثير در تزكية اخلاقي بشر داشته باشند. اگر شخص با فراگرفتن اين دانشها به اسرار آفرينش بيش از پيش پي ببرد و اينها را مقدمه‌اي براي خداشناسي قرار دهد و خداپسندانه به كار گيرد. ناخودآگاه اين علوم نيز در تربيت اخلاقي او مؤثر واقع خواهند شد.
ميزان تأثير اخلاق شايسته در بهره‌مندي از نور علم
همانطور كه افزايش معرفت تأثير مستقيم در تزكية اخلاقي انسان دارد، از طرف ديگر آراستن نفس به فضائل و صفات اخلاقي موجب گشوده شدن درهاي علم و حكمت بر قلب انسان خواهد شد. از اين روست كه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ فرموده‌اند: «دانش در دلهاي شما سرشته است؛ به آداب روحانيان (و ملكوتيان) متأدب شويد تا برايتان آشكار گردد[4] بسياري از اخلاقيات ناپسند همچون غرور، خودپسندي، حسد وتعصّب بي‌جا نيز مانع بهره‌مند شدن از علم و درك حقيقت مي‌شوند و در روايات ما اين امور از حجابهاي علم و حكمت به شمار آمده‌اند[5]. از طرف ديگر اخلاق شايسته شرط استفاده صحيح و مفيد از علم نيز هست؛ زيرا چه بسا انسان علمي را در اختيار داشته باشد و به جهت بهره‌مند نبودن از تربيت اخلاقي آن را در جهت به دست آوردن منافع شخصي و استعمار و استثمار ديگران به كار گيرد.
 
ارتباط تنگاتنگ علم، ‌اخلاق و تربيت از لسان آيات و روايات:
 
آيات و روايات به طور شايسته بر وجود اين ارتباط دلالت دارند، كه آنها را به دو دسته مي‌توان تقسيم نمود:
 
1.      آيات رواياتي كه دلالت بر وجود ارتباط عميق بين علم و تزكية اخلاقي دارد، و سجاياي اخلاقي را از ثمرات علم مي‌داند.
 
2.    آيات و رواياتي كه مفساد اخلاقي ناشي از جهل را تبيين مي‌كند.
دستة اول: درچهار آيه كريم تعليم و تزكيه توأم با يكديگر ذكر شده است، مراد از تزكيه همان تأديب و تربيت است كه به واسطة آن نفوس انساني از رذائل اخلاقي و اجتماع بشري از رفتارهاي زشت و ناشايست پاك مي‌شود. اين آيات عبارتند از:
1. هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»؛جمعه2،  اوست خدايي كه در بين مردم امّي پيامبري از آنها فرستاد تا آيات وحي را بر آنها تلاوت نموده و آنها را تزكيه نمايد و كتاب خدا و حكمت را به ايشان بياموزد.
2. لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛ (آل عمران، 164) خداوند بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولي از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت نموده و آنها را تزكيه نمايد و كتاب خدا و حكمت بياموزد.
3. كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛ (بقره، 151) چنان كه رسول گرامي خود را فرستاديم كه آيات ما را براي شما تلاوت كند و شما را تزكيه نموده و كتاب خدا و حكمت را به شما بياموزد.
4. رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِم»؛ (بقره، 129) حضرت ابراهيم ـ عليه السّلام ـ از خدا درخواست مي‌كند: خداوندا، در ميان فرزندان من پيامبري از خودشان بفرست، كه آيات تو را بر آنان تلاوت كند و به آنها كتاب و حكمت بياموزد و آنها را تزكيه نمايد.
در سه آية اول تزكيه بر تعليم و در آية چهارم تعليم بر تزكيه مقدم شده است. بنابر نظر مفسرين اين تقديم و تأخير اشاره به تأثير و تأثر متقابل اين دو در يكديگر دارد. برخي نيز گفته‌اند: از آنجا كه هدف تعليم تزكيه است، در سه آية اول تزكيه را مقدم بر تعليم ذكر كرده است؛ از طرف ديگر چون تعليم در خارج و در مقام عمل مقدمة تربيت و تزكيه است در آية چهارم مقدم شده و ناظر به ترتيب خارجي آنهاست[6]
در بيان گهرباري از حضرت علي ـ عليه السّلام ـ نيز بر مقدّمه و شرط لازم بودن علم براي تزكيه تصريح شده است: «لن يزكّي العمل حتّي يقارنهُ العِلمُ[7]»؛ هرگز اعمال آدمي پاك نمي‌شود مگراين كه با علم و معرفت همراه گردد.
البته ذكر اين نكته لازم است كه آيات فوق صرفاً بيان كنندة ارتباط تنگاتنگ تعليم علوم الهي و تزكيه مي‌باشند، لكن همانطور كه قبلا ذكر شد تربيت و تزكية اخلاقي بي‌تأثير در بهتر فراگرفتن و بهتر به كار بردن علوم رسمي نيز نمي‌باشد.
 
دستة دوم: انسانهاي جاهل به خاطر عدم شناخت حقائق و مفاسد رذائل اخلاقي، در دام بسياري از زشتيهاي اخلاقي گرفتار مي‌شوند، در برخي از آيات و روايات به مواردي از آنها اشاره شده است:
1.  حضرت علي ـ عليه السّلام ـ مي فرمايند: «الحرصُ و الشّرَهُ و البخل نتيجةُ الجهل»؛ حرص و طمع و بخل نتيجة جهل و ناداني است[8]
2. جهل يكي از عوامل حسادت است: «قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ»؛ (يوسف، 89) در اين آية شريفه حضرت يوسف ـ عليه السّلام ـ جهل را از اسباب حسادت برادرانش معرفي مي‌نمايد.
3.   بي‌ادبي از جهل سرچشمه مي‌گيرد: «قرآن مجيد در آية 4 سورة حجرات، بيشتر كساني را كه نسبت به مقام والاي پيامبر احترام لازم را رعايت نمي‌كردند، افراد كم فكر و نادان مي‌شمرد. «إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ»؛ (نمل، 55) در اين آية شريفه انحراف و فساد اخلاقي قوم لوط توأم با جهل و ناداني شمرده شده است.
همچنين در آيات ديگري از قرآن كريم جهل از اسباب بي‌بند و باري جنسي، سوء ظنّ به ديگران، لجاجب و تعصّب كوركورانه، بهانه جويي‌هاي بي‌مورد و نفاق و دوروئي شمرده شده است و تمام اين آيات دلالت بر اين دارد كه اگر نور علم جاي خود را به تاريكي جهل بدهد، مقدار زيادي از مفاسد اخلاقي جاي خود را به فضائل اخلاقي خواهد داد.
 
معرفی دیدگاه های دیگر به  علم اخلاق دربیان شهید مطهری(ره):
ازکتاب فلسفه اخلاق نقل از سایت استاد
نظر فلاسفه
 
[نظريه ديگر ، نظريه حكما و فلاسفه است . آنها ملاك اخلاق را عقل ، ولی عقل آزاد يا آزادی عقلی می‏دانند اين مطلب را به اين شكلی كه عرض‏ می‏كنم ، شما در كتب آنها معمولا پيدا نمی‏كنيد و ما از لابلای كلمات [ فلاسفه اسلامی ] مخصوصا صدرالمتألهين به دست آورده ايم اين نظريه مبتنی بر همان اصل روح مجرد است
اين آقايان معتقدند كه گوهر انسان ، آن قوه عاقله انسان است[9]
 
جوهر انسان عقل انسان است ، و كمال و سعادت نهايی و واقعی انسان سعادت‏ عقلی است سعادت عقلی يعنی چه ؟ يعنی معارف ، يعنی انسان در آن آخرين‏ حدی كه برای او ممكن است ، به معارف الهی آشنا بشود و عالم وجود را آنچنان كه هست دريافت كند می‏بينيد آنها وقتی كه حكمت را از نظر غايت‏ تعريف می‏كنند نه از نظر موضوع ، می‏گويند : صيرورش الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينی اينكه انسان بشود جهانی عقلی شبيه جهان عينی البته‏ جزئياتش را انسان عادی درك نمی‏كند ، و درك نمی‏كنند مگر اولياء حق ، ولی انسان عادی می‏تواند در عقل خودش [ به مرتبه ای ] برسد كه كليات‏ نظام هستی را از اول تا آخر ، آن طوری كه هست درك بكند ، از ذات واجب‏ الوجود گرفته تا هيولای اولی ، مراتب كلی عالم را درك بكند و به هر نسبت كه معارف انسان نسبت به خدا و صفات و افعال خداوند كه جز اين هم‏ چيزی نيست بيشتر باشد ، انسان كاملتر است و از سعادت واقعی كه سعادت‏ عقلی است ، بيشتر بهره مند می‏باشد
بعد می‏گويند : عقل انسان دو جنبه دارد ، يك جنبه نظری و رو به بالا ، كه به اين جنبه توجهش به بالاست و می‏خواهد حقايق را كشف كند ، و يك‏ جنبه رو به پايين ، يعنی رو به بدن ، كه به اين جنبه می‏خواهد بدن را تدبير بكند تا اين مقدار را زياد در كتابها می‏نويسند
بعد می‏گويند اين تدبير عقل بدن را ، بر چه اساسی بايد باشد ؟ شنيده ايد كه اساس اخلاق از نظر علمای اسلامی عدالت است هيچ فكر كرده ايد چرا عدالت را اساس می‏دانند ؟ ريشه اش اين است : گفته‏اند اخلاق اين است كه حاكم بر وجود انسان طبيعت نباشد ، يعنی شهوت و غضب و هيچيك از غرائز طبيعی نباشد ، و هم و قوه واهمه نباشد ، خيال نباشد ، حاكم بر وجود انسان عقل باشد ، و اگر حاكم عقل باشد ، عقل به عدالت در انسان حكم می‏كند يعنی همان عدالتی را كه افلاطون به شكل ديگری می‏گفت‏ اينها در اينجا می‏گويند كه عقل حظ هر قوه و استعدادی را بدون افراط و تفريط به او می‏دهد حالا چه مانعی دارد كه يك قوه بيشتر گيرش بيايد و يكی‏ كمتر ؟ اگر به افلاطون می‏گفتيم چه مانعی دارد ؟ می‏گفت : زيبايی به هم‏ می‏خورد ، ولی امثال ملاصدرا چرا می‏گويند نبايد افراط و تفريط در قوا و استعدادها باشد ؟ آيا آنها هم می‏گويند برای اينكه زيبايی بهم نخورد ؟ نه‏ ، آنها می‏گويند : اگر غير از اين باشد آزادی عقل از بين می‏رود و نكته‏ اساسی همين است می‏گويند عقل اگر بخواهد حاكم در ميان همه قوا باشد به‏ طوری كه هيچ قوه ای تخطی نكند ، راهش فقط اين است كه اين قوه ها را در مقابل يكديگر قرار بدهد ، شهوت را در مقابل غضب ، غضب را در مقابل‏ شهوت ، به طوری كه اين قوه ها خودشان يكديگر را خنثی كنند يعنی نگهداری‏ كنند ، كه عقل در كمال راحتی بتواند فرمان بدهد اينها عدالت و حد وسط را از اين جهت مزاج عقلی می‏دانند كه اگر انسان از نظر ملكات در حد وسط باشد حكم عقل به سادگی اجرا می‏شود وقتی حكم عقل به سادگی اجرا شد ، بدن‏ هيچوقت مزاحم روح نيست ، و آنوقت روح بدون هيچ مزاحمتی از ناحيه بدن‏ كمالات خودش را كسب می‏كند پس ، از نظر اينها ، اخلاق يعنی تعادل ميان‏ قوا ، حد وسط ، ولی حد وسط برای چه ؟ آيا برای زيبائی ؟ نه ، آنها به‏ زيبائی كار ندارند .حد وسط برای اينكه استيلا و تسلط عقل و روح كه جوهر روح همان عقل است بر بدن در حد اعلام باشد ، بر خلاف آن جايی كه يك قوه طغيان بكند ، مثلا آدم شكم پرست‏ ، يكی از غرائزش كه غريزه سيری باشد در او طغيان می‏كند و اختيار را از دست عقلش بيرون می‏برد جلوی همه اينها را بگيرد تا عقلش آزادانه بتواند به بدن و قوا فرمان بدهد و مثلا بگويد : اينجا برو ، آنجا نرو ، اين مقدار استفاده كن ، آن مقدار استفاده نكن [ و خلاصه ] فرمان عقل ، در بدن حاكم‏ مطلق باشد از نظر اينها نيز ريشه اخلاق بر می‏گردد به عدالت و توازن ، اما توازن برای چه ؟ برای آزادی عقل و در واقع اخلاق از نظر اين حكماء از مقوله آزادی است به يك معنا ، و از مقوله حاكميت عقل است به معنی‏ ديگر ، كه اگر آزادی بگوئيم می‏شود آزادی عقلی
 
نظر راسل
 
نظريه ديگری هست كه امثال برتراندراسل اين نظريه را تعقيب می‏كنند
اينها چون مادی مسلك هستند و هم درباره جهان ، مادی فكر می‏كنند و هم‏ انسان را يك موجود مادی می‏دانند ، می‏گويند : اين حرفها كه غايت فعل ، غير باشد ، احساسات غير دوستانه ، اينها دروغ است ، تعارف است‏ هيچوقت آدم احساسات غير دوستانه ندارد ، هر كسی فقط خودش را می‏خواهد هيچوقت نمی‏شود كه انسان غايتش از فعل ، كس ديگر باشد و بخواهد هدف را خير كس ديگر قرار بدهد كانت گفته است : وجدان اخلاقی ما اصلا وجدان‏ اخلاقی نداريم . [ يا گفته است : ] احساس تكليف .
 
احساس تكليفی وجود ندارد . اصلا وجدان دروغ است آن‏ ديگری گفته : زيبائی فعل ما زيبايی و نازيبايی در فعل نمی‏فهميم آن يكی‏ گفته : زيبايی روح ما روح زيبا و نازيبا سرمان نمی‏شود آن يكی گفته : عقل‏ مجرد و روح مجرد اصلا به روح مجرد قائل نيستم می‏گوئيم پس آيا به اخلاق‏ قائل هستی يا نه ؟ می‏گويد بله ، من به اخلاق هم قائل هستم ( چون نمی‏شود كسی منكر اخلاق بشود ) می‏گوئيم پس اخلاق را بر چه اساسی توجيه می‏كنی ؟ و اتفاقا خودش از علمدارهای اخلاق است و عده ای گول حرفهايش را خورده اند و او را آدم انساندوستی می‏دانند ، و من مكرر گفته ام : اين آدم فلسفه اش‏ بر خلاف شعارهايش است ، شعار انساندوستی می‏دهد و در فلسفه خودش بر ضد انساندوستی حرف می‏زند اصلا انساندوستی در فلسفه راسل دروغ محض است‏ می‏گوئيم اخلاق چيست ؟ می‏گويد : اخلاق تركيبی است از هوشياری و دور انديشی‏ بانفع طلبی تمام مكتبهای اخلاقی ، نفع طلبی را بر ضد اخلاق می‏دانند الا [ مكتب اخلاقی ] راسل كه می‏گويد : اخلاق را بايد از نفع طلبی درست كرد ، منتها نفع طلبی هوشيارانه و دور انديشانه اينكه انسان بخواهد منافع خودش‏ را با دور انديشی تأمين بكند ، می‏شود اخلاق چطور ؟ می‏گويد : شك نيست كه‏ عقل در خدمت طبيعت انسان است ، عقل يك چراغ است برای انسان چراغ در اختيار آن كسی است كه آن را در دست دارد به هر طرف كه بخواهد برود ، فرمان می‏دهد ، چراغ از آن طرف می‏رود و راهش را روشن می‏كند انسان عقلش‏ را در خدمت منفعت خودش قرار می‏دهد عقل در خدمت منافع انسان است
می‏گويد : ولی شعاع عقل انسان بايد خيلی وسيع باشد و ضعيف نباشد كه‏ فقط جلوی پايش را ببيند .
 
اگر بخواهد جلوی پايش را ببيند منفعت پرست‏ می‏شود ، فرد پرست می‏شود ، خود پرست می‏شود لزومی ندارد كه ما با خود پرستی و منفعت پرستی مبارزه بكنيم ما می‏گوئيم آقا منفعت پرست باش ولی‏ دور انديش هم باش ، هوشيار باش ، شعاع عقلت را طولانی تر كن ، يعنی‏ توجه به عكس العملهای كار خودت داشته باش اگر شعاع دور انديشی [ طويل‏ ] باشد ، آنوقت منفعت فردی با منفعت اجتماعی و مصلحت اجتماعی تطبيق‏ می‏كند و هماهنگ می‏شود ، می‏شود اخلاق يك مثال ذكر می‏كند می‏گويد : فرض‏ كنيد من می‏بينم همسايه ام يك گاو شيرده خوبی دارد شك ندارد كه در ابتدا منفعتجوئی من حكم می‏كند كه گاو همسايه را بدزدم اين خيلی طبيعی است برای‏ انسان ولی عقل دارم ، هوشياری دارم ، می‏دانم كه اين كار بدون عكس العمل‏ نيست من اگر گاو همسايه را بدزدم ، همسايه هم فردا می‏آيد گاو من را می‏دزدد ، و من كه می‏خواستم به يك منفعتی برسم ، می‏بينم اگر من به منافع‏ ديگران تجاوز بكنم ، ديگران هم به منافع من تجاوز می‏كنند ، پس می‏گويم‏ مصلحت اين است كه نه من و نه تو
 
با يزيد و خدا
 
داستانی است كه عطار هم آن را به شعر در آورده البته اينها افسانه‏ است : می‏گويد يكی از متصوفه كه به قول خودشان او را سلطان می‏گويند يك‏ وقتی در عالم مكاشفه خودش داشت با خدا حرف می‏زد يك وقت خدا به او گفت : با يزيد ! آيا می‏خواهی آن باطنت را آنطور كه هست به مردم ارائه‏ بدهم كه ديگر يك نفر هم مريدت نباشد و دنبالت نيايد ؟
 
با يزيد گفت : خدايا ! آيا می‏خواهی آن‏ رحمت فوق العاده ات را به مردم بگويم كه ديگر يك نفر حرفهايت را اطاعت نكند ؟ خدا گفت : سر به سر ، نه تو بگو نه من می‏گويم !
 
داستان مرد اداری و همكارش
 
يكی از رفقايمان نقل می‏كرد كه روز اول ماه رمضان بود ، روزه گرفتيم‏ رفتيم اداره و تازه با يك آقائی به اصطلاح هم ميز و آشنا شده بوديم او هم‏ روزه می‏گرفت بعد از يكی دو ساعت آن رفيقم گفت : فلانی ! من می‏خواهم يك‏ تذكری به شما بدهم گفتم بفرمائيد گفت : من خيلی از شما معذرت می‏خواهم‏ كه اين تذكر را می‏دهم ولی خوب لازم می‏دانم كه اين تذكر را بدهم ، از اخلاق‏ بد خودم است ، چه عرض كنم به شما من يك چنين اخلاق بدی دارم كه در ماه‏ رمضان كه روزه می‏گيرم ، عصبانی می‏شوم ، خيلی هم عصبانی می‏شوم ، وقتی هم‏ كه عصبانی می‏شوم ديگر هر چه به دهانم می‏آيد می‏گويم ، حرف بد می‏گويم ، فحش می‏دهم ، توهين می‏كنم ممكن است در اين ماه رمضان به جنابعالی جسارتی‏ بكنم خواهش می‏كنم اگر چنين شد ، ديگر روزه است ، اخلاق من است ، خواهش‏ می‏كنم اگر چنين شد ، ديگر روزه است ، اخلاق من است ، خيلی ببخشيد اين‏ آقای رفيق ما گفت : گفتيم عجب كاری شد ! اين مرد روز اول ماه رمضان آمد با ما اتمام حجت كرد ، حالا ما يك ماه رمضان تمام بايد از او فحش‏ بشنويم ، چون روز اول ماه رمضان گفته اخلاق من اين است گفت : من هم گفتم‏ كه عجب تذكر بجائی دادی ، اتفاقا اخلاق من هم همينطور است و بلكه بدتر ، در حال روزه عصبانی می‏شوم ، يك وقت می‏بينی كه مثلا اين دوات را برداشتم و پراندم به سرت . گفت : عجب ! خيلی اخلاق بدی است ! پس خوب است هر دومان مواظب باشيم.
 
راسل می‏گويد مسئله اخلاق در ميان بشر همين است و همين ، [ و حرفهايی از قبيل ] احساسات نوعدوستانه ، هدف انسانهای ديگر باشند ، روح مجرد ، عقل‏ مجرد و احساس تكليف [ بی معنی است ] يك آدم مادی [ غير از اين ] فكر نمی‏كند كه دنيا ، دنيای ماديت است و انسان هم يك موجود مادی است‏ انسان جز دنبال منفعت خودش نمی‏رود فقط بايد هوشياری اش زيادتر باشد ، و در اين صورت می‏بيند كه اگر بخواهد به حقوق ديگران تجاوز بكند ، عكس‏ العملش تجاوز ديگران است كلوخ انداز را پاداش ، سنگ است يك كلوخ كه‏ انداختم ، صد تا سنگ بايد بخورم . بعد می‏آيم مؤدب مثل بچه آدم سر جای‏ خودم می‏نشينم
اين است كه او اخلاق را از مقوله هوشياری می‏داند : هر اندازه انسان‏ جاهل باشد ، به عكس العمل كارهايش توجه ندارد و دنبال منافع فردی می‏رود ، و هر اندازه انسان عالمتر و هوشيارتر باشد ، به عكس العمل ها بيشتر توجه داشته باشد ، آن دورها را بيشتر ببيند ، تا آخر پيری اش را ببيند ، نسل آينده اش را ببيند و به فكر اين باشد كه بچه های من هم ناراحت‏ نباشند ، بيشتر كوشش می‏كند كه منفعت خودش را با منافع ديگران تطبيق‏ بدهد پس اخلاق ، يعنی خود پرستی عاقلانه و هوشيارانه ، و ريشه اخلاق را بايد در هوشياری و عقل جستجو كرد و لهذا از نظر اين آدم ، ما برای اينكه‏ اخلاق خوب به جامعه بياوريم ، پيوسته بايد جامعه را داناتر و دانشمندتر بكنيم و مردم را به عكس العمل ها و لوازم فعلها و كارهايشان آگاهتر نماييم در اين صورت اخلاق بهتر در ميان مردم پيدا می‏شود كما اينكه سقراط هم چنين نظريه ای داشت ، و در كلمات حضرت امير نيز اين سخن را به شكل ديگری می‏بينيم : « علموهم و كفی »
 
سقراط هم‏ می‏گفت : مردم را دانا كنيد ، اخلاق خوب پيدا می‏شود البته او روی يك‏ مبنا می‏گفت ، كما اينكه علموهم و كفی هم روی يك مبناست ، راسل هم كه‏ می‏گويد : مردم را دانا كنيد و كافی است ، روی مبنای ديگری است دانشی كه‏ او می‏گويد يعنی توجه دادن به عكس العمل ها : عكس العمل های فعلها را به‏ افراد بشر بياموزيد ، همه خوب می‏شوند
بنابر نظريه راسل ، تربيت بيشتر در مقوله تعليم وارد می‏شود و پرورش‏ وارد مقوله آموزش می‏گردد گفتم نظريه راسل بر ضد انساندوستی است و بر خلاف شعارهای خود اوست‏ اين نظريه ، ريشه اخلاق را زير كانه زده است بنابر نظريه جناب راسل ، اخلاق فقط در جايی می‏تواند اخلاق باشد كه انسان نگران عكس العمل سوء ديگران بر ضد منافع خودش باشد يعنی بنابر اين نظريه ، يك آدم ضعيف اگر هوشيار باشد ، عمل ضد اخلاقی انجام نمی‏دهد چون می‏بيند ديگران می‏آيند چند برابر ، منافع او را پايمال می‏كنند يك آدمی هم كه نيروی ديگران را مساوی‏ با نيروی خودش می‏بيند عمل ضد اخلاقی انجام نمی‏دهد چون می‏بيند همان اندازه‏ كه او می‏تواند از ديگران ببرد ، ديگران می‏توانند از او ببرند
 
بعد به جناب راسل می‏گوئيم : اخلاق در درجه اول آن است كه بتواند اقويا را كنترل بكند . بنابر اين نظريه ، ظلم اقويا ضد اخلاقی نيست
 
 ايراد بزرگ بر راسل همين است  و آنچه نيكسون در ويتنام يا خاورميانه‏ انجام می‏دهد ضد اخلاق نيست ، چون همه حسابهايش را كرده ، می‏داند كه‏ زورش خيلی زياد است و هر چه بخواهد ببرد و بدزدد ، نيرويی كه بتواند منافع او را پايمال بكند وجود ندارد وقتی كه اخلاق عبارت شد از منفعتجوئی‏ هوشيارانه ، اين منفعتجويی هوشيارانه ، برای ضعيف و برای كسی كه نيرويش‏ با ديگران متساوی است يك جور است ، ولی برای قوی جور ديگری است قوی‏ اگر مطمئن شد كه ضعيف نمی‏تواند عكس العملی عليه او انجام بدهد ، هر ظلمی كه بكند ، عملش اخلاقی است و ضد اخلاقی نيست ، چون يك منفعتجويی‏ هوشيارانه و حساب شده است بنابر اين اينكه اسرائيل هواپيمای ميگ را می‏اندازد ، اگر به نيروی خودش و نيروی آمريكا صد در صد اطمينان داشته‏ باشد و بداند كه طرف ضعيف است و نمی‏تواند تلافی بكند ، از نظر جناب‏ راسل كار ضد اخلاقی انجام نداده پس جناب راسل ! اين شعارهای انساندوستی‏ تو كه در خيابانها راه می‏افتی و عليه جنگ ويتنام و غيره شعار می‏دهی برای‏ چيست ؟ او زور دارد و آن كار را به حكم زورش و به حكم هوشش و به حكم‏ دركش كه می‏داند عكس العملی ندارد انجام می‏دهد تو خودت آن را تجويز كردی
 
نسبی بودن اخلاق
1- اخلاق و نسبیت
آیا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد; یعنی، مثلا شجاعت و فداکاری و تسلط بر نفس در هر زمان و هر مکان بدون استثنا خوب است، یا خوبی و بدی این صفات نسبی است، در پاره‏ای از جوامع و بعضی از زمانها و مکانها خوب در حالی که در جامعه یا زمان و مکان دیگر، بد است؟
 
آنها که اخلاق را نسبی می‏دانند دو گروهند:
 
گروه اول کسانی هستند که نسبیت را در تمام هستی قائل هستند; هنگامی که وجود و عدم نسبی باشد، اخلاق مشمول نسبیت‏خواهد بود.
 
گروه دوم کسانی هستند که کاری به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلکه معتقدند معیار شناخت اخلاق خوب و بد، پذیرش و عدم پذیرش جامعه است. بنابراین، ممکن است صفتی مانند شجاعت در جامعه‏ای مقبول و در جامعه و زمان و مکان دیگری غیر مقبول باشد، در آن جامعه‏ای که مقبول است جزو فضائل اخلاقی محسوب می‏شود و در جامعه‏ای که غیر مقبول است جز و رذائل اخلاقی است.
 
این گروه، حسن و قبح افعال اخلاقی را نیز تابعی از شاخص قبول و رد جامعه می‏شمرند و اعتقادی به حسن و قبح ذاتی افعال ندارند.
 
همان‏گونه که در بحث گذشته گفتیم، مسائل اخلاقی بستگی به معیارهای سنجش زائیده از جهان‏بینی‏ها دارد; آنها که اصل و اساس را، جامعه - آن هم در شکل مادی‏اش - می‏بینند، چاره‏ای جز قبول نسبیت در اخلاق ندارند; زیرا جامعه بشری دائما در تغییر و تحول است و شکل مادی آن پیوسته دگرگون می‏شود; بنابراین، چه جای تعجب که این گروه مرجع تشخیص اخلاق خوب و بد را افکار عمومی جامعه و قبول و رد آن بدانند.
 
نتیجه چنین تفکری ناگفته پیداست; زیرا سبب می‏شود که اصول اخلاقی به جای این که پیشرو جوامع بشری و اصلاح کننده مفاسد آنها باشد، دنباله رو و هماهنگ با هر وضع و شرائطی گردد.
 
از نظر این گروه کشتن دختران و زنده به گور کردن آنها در جامعه جاهلیت عرب، یک امر اخلاقی بوده چرا که جامعه آن روز آن را پذیرفته بود، همچنین غارتگری که از افتخارات عرب جاهلی بود و پسران را به خاطر این گرامی می‏داشتند که وقتی بزرگ شدند سلاح به دست می‏گیرند و در صفوف غارتگران فعالیت می‏کنند نیز یک امر اخلاقی محسوب می‏شود و البته همجنس‏گرائی در جوامعی که غرق این بدبختیها هستند از نظر آنها اعمال اخلاقی محسوب می‏شود!
 
عواقب مرگبار و خطراتی که این گونه مکتبها برای جوامع بشری به وجود می‏آورد بر هیچ عاقلی پوشیده نیست.
 
ولی در اسلام که معیار اخلاقی و ارزش فضائل و رذائل از سوی خدا تعیین می‏شود و ذات پاک او ثابت ولایتغیر است، ارزشهای اخلاقی ثابت ولایتغیر خواهد بود و افراد و جوامع انسانی باید از آن الگو بگیرند و تابع آن باشند نه این‏که اخلاق تابع خواست آنها باشد!
 
خداپرستان حتی فطرت انسانی و وجدان اخلاقی را اگر آلوده نگردد ثابت می‏دانند; و آن را پرتوی از فروغ ذات پروردگار می‏شمرند و به همین دلیل اخلاقیات متکی بر وجدان، یا به تعبیر دیگر، حسن و قبح عقلی (منظور عقل عملی است نه عقل نظری) را نیز ثابت می‏شمرند.
 
اسلام نسبی بودن اخلاق را نفی می‏کند
در آیات متعددی از قرآن مجید، خوب و بد یا «خبیث و طیب‏» را بطور مطلق مطرح کرده و وضع جوامع بشری را در این امر بی‏اثر می‏شمرد; در آیه‏100 سوره مائده.
 
می‏خوانیم: «قل لایستوی الخبیث والطیب ولو اعجبک کثرة الخبیث; بگو (هیچ گاه) ناپاک و پاک مساوی نیستند هر چند فزونی ناپاکها تو را به شگفتی اندازد!»
 
و در آیه‏157 سوره اعراف در توصیفی از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله می‏خوانیم: «ویحل لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث; پیامبر، طیبات را برای آنها حلال و خبائث را حرام می‏کند.»
 
در آیه‏243 سوره بقره می‏فرماید: «ان الله لذو فضل علی الناس ولکن اکثر الناس لایشکرون; خداوند نسبت‏به بندگان خود احسان می‏کند ولی اکثر مردم شکر او را به جا نمی‏آورند!»
 
در آیه‏103 سوره یوسف می‏فرماید: «وما اکثر الناس ولو حرصت‏بمؤمنین; و بیشتر مردم هر چند اصرار داشته باشی ایمان نمی‏آورند!»
 
در این آیات ایمان و پاکیزگی و شکر به عنوان یک ارزش محسوب شده هر چند اکثریت مردم با آن مخالف باشند; و بی‏ایمانی و ناپاکی و کفران، یک ضد ارزش به حساب آمده هر چند از سوی اکثریت پذیرفته شود.
 
امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز کرارا در خطبه‏های «نهج البلاغه‏» بر این معنی تاکید کرده است که پذیرش و عدم پذیرش خو یا عملی از سوی اکثریت هرگز معیار فضیلت و رذیلت و حسن و قبح و ارزش و ضد ارزش نیست.
 
در یک جا می‏فرماید: «ایها الناس لاتستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله فان الناس قد اجتمعوا علی مائدة شبعها قصیر وجوعها طویل; ای مردم! در طریق هدایت از کمی نفرات وحشت نکنید; زیرا مردم گرد سفره‏ای جمع شده‏اند که سیری آن کوتاه و گرسنگی‏اش طولانی است!»[10]
 
و در جای دیگر می‏فرماید: «حق وباطل، ولکل اهل; فلئن امر الباطل لقدیما فعل، ولئن قل الحق فلربما ولعل; حق و باطلی داریم، و برای هر کدام طرفدارانی است; اگر باطل حکومت کند، جای تعجب نیست، از دیر زمانی چنین بوده; و اگر پیروان حق کم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پیروز شوند)![11]»
 
اینها همه نسبیت در مسائل اخلاقی را نفی می‏کند و پذیرش یا عدم پذیرش از سوی اکثریت جامعه را معیار ارزشهای اخلاقی و اعمال نیک نمی‏شمرد.
 
در قرآن و روایات معصومین(ع) شواهد فراوانی بر این مساله است که اگر گردآوری شود، کتاب مستقلی را تشکیل می‏دهد.
 
سؤال
 
در اینجا سؤالی مطرح است و آن این‏که: در تعلیمات شریعتهای آسمانی - بویژه اسلام - نیز نسبیت احیانا پذیرفته شده است; در مثل، اسلام دروغ را یک ضد ارزش و عمل غیر اخلاقی می‏شمرد در حالی که دروغ برای اصلاح میان مردم یا در مقام مشورت، ارزش و عمل اخلاقی محسوب می‏شود; و مانند این مساله در تعلیمات اسلامی کم نیست، و این نوعی پذیرش نسبیت در اخلاق و حسن و قبح است.
 
پاسخ
 
این سؤال مهمی است، و لی پاسخ زنده‏ای دارد و آن این‏که نسبی بودن اخلاق یا حسن و قبح مطلبی است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبی دیگر.
 
به تعبیر دیگر، در بحث نسبیت هیچ اصل ثابتی وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنین احسان و ظلم، نیکی و بدی آنها هنگامی روشن می‏شود که از سوی اکثریت جامعه به عنوان یک ارزش پذیرفته یا نفی شود.
 
ولی در اسلام و تعلیمات آسمانی، دروغ یا ظلم و ستم و نیز بخل و کینه و حسد ضدارزش است; خواه از سوی اکثریت مردم ارزش محسوب شود یا نه; و بعکس، احسان و عدالت و راستی و امانت ارزشهای والائی هستند خواه از سوی جامعه‏ای پذیرفته شوند یا نه.
 
این یک اصل ثابت است ولی مانعی ندارد که در گوشه و کنار آن گاهی استثنائی وجود داشته باشد. اصل همان‏گونه که از نامش پیدا است اساس و ریشه چیزی را تشکیل می‏دهد و استثنائات به منزله بعضی از شاخ و برگهای اضافی است; بنابراین، هرگز نباید وجود پاره‏ای از استثنائات را که در هر قاعده کلی یافت می‏شود دلیل بر نسبیت گرفت; و اگر به تفاوت این دو بخوبی توجه کنیم جلو بسیاری از اشتباهات گرفته خواهد شد.
 
این نکته نیز در خور توجه است که گاه می‏شود موضوعات با گذشت زمان دگرگون می‏گردد و احکام که تابع موضوعات است نیز عوض می‏شود; این مطلب را هرگز نباید دلیل بر مساله نسبیت گرفت.
 
توضیح این‏که: هر حکم، موضوعی مخصوص به خود دارد; مثلا، شکافتن بدن دیگری و ایراد جرح بر آن یک جنایت است، و قابل قصاص و تعقیب، ولی گاه این موضوع عوض می‏شود، چاقو به دست جراحی می‏افتد که برای نجات جان بیمار، شکم او را پاره می‏کند، تا غده خطرناکی را در بیاورد، یا قلب او را می‏شکافد تا دریچه و رگهای قلب را اصلاح کند، در اینجا موضوع عوض می‏شود و دیگر جنایت نیست. و طبیب جراح شکافنده قلب و شکم، در خور ستایش و جایزه است.
 
هیچ کس نباید این گونه دگرگونی احکام را که به خاطر دگرگونی موضوعات پیدا می‏شود، دلیل بر نسبیت‏بگیرد. نسبیت آن است که موضوع بدون دگرگونی ماهوی و موضوعی، نسبت‏به اشخاص یا زمانهای متفاوت احکام متفاوتی پیدا کند.
 
احکام شرع نیز همین‏گونه است، شراب حرام و نجس است، اما ممکن است‏با گذشت چند روزی و یا با اضافه ماده‏ای به آن، تبدیل به سرکه پاک و حلال گردد. هیچ کس نمی‏تواند اینها را به حساب نسبیت‏بگذارد. نسبیت آن است که شراب را مثلا در جوامعی که علاقه به شراب دارند حلال بدانیم و در جوامعی که علاقه ندارند حرام بدانیم بی این‏که تغییر در ماهیت‏شراب ایجاد شود.
 
در مسائل اخلاقی نیز گاه به موضوعاتی برخورد می‏کنیم که در یک شکل فضیلت است و با دگرگونی تبدیل به رذیلت می‏شود; نترسیدن در حد اعتدال شجاعت است و فضیلت، ولی اگر از حد بگذرد، تهور و بی‏باکی و رذیلت است. و همچنین در موارد مشابه آن. یا این‏که دروغ درآنجا که معمولا منشا مفاسد و تضعیف اعتماد عمومی است، حرام و رذیله است; و آنجا که به منظور اصلاح ذات البین باشد، حلال و فضیلت است.
 
ممکن است کسانی نام این دگرگونی موضوعات را نسبیت‏بگذارند، نزاعی با آنها در مساله نامگذاری نداریم، و چنین نزاعی را نزاع لفظی می‏شمریم زیرا این گونه موارد از قبیل تغییر موضوع و ماهیت چیزی است، و اگر منظور بعضی از طرفداران نسبیت این باشد، مشکلی نیست; مشکل آن است که شاخص فضیلت و رذیلت و حسن و قبح اخلاقی را پسندیدن اکثریت جامعه بدانیم.
 
از مجموع آنچه گفته شد نتیجه می‏گیریم که مساله نسبیت در اخلاق از دیدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مساله نسبیت در مباحث اخلاقی مساوی با نفی اخلاق است، چرا که طبق نظریه نسبیت اخلاقی، هر رذیله‏ای در جامعه فراگیر شود فضیلت است; و هر بیماری اخلاقی فراگیر، صحت و سلامت محسوب می‏شود و اخلاق به جای این‏که وسیله‏ای برای سالم‏سازی اجتماع گردد، عاملی برای توسعه فساد خواهد شد.
 
 
[1] المنجد في اللغة. ص 194، ذيل «خالق»، و ص 247، ذيل مادة «رَبَوَ».
 
 
[2] . اخلاق در قرآن، مكارم شيرازي، ج 1، ص 23، چ اول، مدرسه الامام علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ .
 
[3]  . المنجد في اللغة. ص 194، ذيل «خالق»، و ص 247، ذيل مادةرَبَوَ
 
 
[4] الحقائق في محاسن الاخلاق، قرّة العيون، فيض كاشاني، ص 439، مكتبه اسلاميه، تهران، 1378 ق.  نقل از مجله معرفت چاپ حوزه علمیه قم
 
 
[5]  . ر.ك: سيماي علوم و حكمت در قرآن و حديث، ص 85 ـ 100، چ اول، دار الحديث قم.  نقل از همان
 
 
[6]  . اخلاق در قرآن، ج 1، ص 19؛ ر.ك: مقالات آيت الله حسن زاده آملي، مقالة چهارم، تعليم و تربيت در اسلام.
 
[7] غررالحكم، با شرح جمال الدين خوانساري، ج 5، ص 71، ح 7447.
 
[8] غرر الحكم، ج 2، ص 28، ح 1694.
 
 
 
[9] پاورقی : 1 - [ در اينجا نوار افتادگی دارد چند دقيقه از ابتدای جلسه بعد كه در همين موضوع بوده است در دست بود كه عينا ذكر می‏شود : ] اين فلسفه ، مفهوم اصالت وجود را می‏دهد اگزيستانسياليزم يعنی مكتب‏ طرفدار اصالت وجود ، البته در انسان . اين " اصالت وجود " كه در اينجا گفته می‏شود با اصالت وجودی كه ما در فلسفه خودمان می‏گوئيم دوتاست‏ . آن يك مطلب است ، اين مطلب ديگری است آن در كل جهان است ، اين‏ اختصاص به انسان دارد و به علاوه در خود انسان هم باز اين يك مفهوم خاصی‏ است كه ما از اين مفهوم خاص به اصالت وجود تعبير نمی‏كنيم ، نام ديگر رويش می‏گذاريم اين " اصالت وجود " كه سارتر می‏گويد ، در مقابل اصالت‏ ماهيتی كه انكار می‏كنند اين است كه می‏گويند هر موجودی غيراز انسان از جماد و نبات و حيوان ماهيت و ذاتش برهستيش [ تقدم دارد ]
 
 
 
[10] نهج البلاغه، خطبه 201.
 
[11] نهج‏البلاغه خطبه‏16.
 
تهیه و تدوین:
محمد صادق دهنادی
ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
گزارش خطا
تازه ها