۰۶ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۵:۱۷

سایه، دور از وطن ولی همچنان عاشق ایران

سایه، دور از وطن ولی همچنان عاشق ایران
«سایه، نگران «مرگ در غربت» است. نه نگران مرگ که به مرگ نگاه اپیکوری دارد که ما و مرگ با هم رو به رو نمی‌شویم. چون تا ما هستیم، مرگ نیست و وقتی مرگ می‌آید او را حس نمی‌کنیم. بلکه نگران مرگ در غربت.»
کد خبر: ۳۵۳۹۰
مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «امروز ششم اسفند، زادروز امیرهوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی، شاعر و غزل‌سرای پُرآوازۀ معاصر است که با نام «سایه» شناخته‌شده‌تر است.
بدین‌ترتیب سایه که زادۀ ۶ اسفند ۱۳۰۶ خورشیدی در شهر فرهنگی رشت و بالیدۀ آن سامان و تهران است، امروز ۹۳ ساله می‌شود و از این حیث بختیار است که بیش از اکثر قریب به اتفاق شاعران و نویسندگان این سرزمین، در این جهان زیسته و امیدواریم همچنان بزیَد و چشمۀ خلاقیت او باز هم بجوشد. چندان که هنوز هم شعر ناب می‌سراید و اگر چه به باور‌های سوسیالیستی شهرت دارد و سال‌هاست دور از ایران زندگی می‌کند، اما یاد ایران و عشق ایران همچنان در شعر او موج می‌زند و گواه این مدعا هم تازه‌ترین شعر اوست که با عنوان «از بُن جان» در کُلن آلمان سروده و در شمارۀ تازۀ «بخارا» به چاپ رسیده و با این چهار بیت به پایان می‌رسد:
در نهان‌خانۀ جان، جای گرفته است چنان
که به دل می‌گذرد گاه که من خود آنم
گفتم این کیست که پیوسته مرا می‌خواند
خنده زد از بُن جانم که منم، ایرانم
گفتم‌ای جان و جهان، چشم و چراغِ دل من
من همان عاشق دیرینۀ جان‌افشانم
به هوای تو جهان گرد سرم می‌گردد
ورنه دور از تو همین سایۀ سرگردانم

دربارۀ «سایه» چند نکته را به بهانۀ زادروز او می‌توان گفت:
اول این که دکتر میلاد عظیمی نوشته سایه، نگران «مرگ در غربت» است. نه نگران مرگ که به مرگ نگاه اپیکوری دارد که ما و مرگ با هم رو به رو نمی‌شویم. چون تا ما هستیم، مرگ نیست و وقتی مرگ می‌آید او را حس نمی‌کنیم. بلکه نگران مرگ در غربت و در شعری با همین عنوان آورده است:
احساس می‌کنم، خاکم در این مغاک، غریبه است
آری، بنفشه‌های لبِ جوی
اینجا زبان زمزمۀ آب را نمی‌دانند.

البته گمان نمی‌کنم برای بازگشت به ایران آن هم نه به قصد فعالیت خاصی که با هدف مردن در سرزمین مادری مشکلی داشته باشد. کاش آقای عظیمی از خود سایه بپرسد، چرا بازنمی‌گردد؟ مگر مشکلی و مانعی وجود دارد یا وزیر ارشاد به این بهانه توییت بگذارد و بنویسد: «سایه‌ات مستدام و عمرت دراز. اما آغوش وطن به روی شما گشوده است.»
گاهی و فقط گاهی اگر وزیر ارشاد هم حرف بزند و نظری بدهد بد نیست!
نکتۀ دوم، اما این است که در بازداشت سران و چهره‌های مؤثر حزب توده در سال ۱۳۶۳ امیرهوشنگ ابتهاج (سایه) هم بی‌نصیب نماند، اما زودتر از دیگران خلاص شد. چرا؟ به خاطر همین شعر و ادبیات.
خود نقل می‌کند که روزی در زندان از بلندگو «ایران،‌ای سرای امید» پخش می‌شده و او و دیگر زندانیان در حیاط قدم می‌زده‌اند و اصطلاحا در حال هواخواری بوده‌اند که یکی از مقامات زندان را در محوطه می‌بیند و می‌پرسد: شاعر این سرود یا ترانه را می‌شناسید؟ آن فرد پاسخ می‌دهد: نه! ولی خیلی زیباست و هر روز هم پخش شود سیر نمی‌شویم. سایه می‌گوید: شاعر آن منم و مقام مربوطه غرق در حیرت می‌شود.
در همین زندان، شعر مشهور ارغوان را می‌سراید:
ارغوان! شاخۀ هم‌خونِ جدا ماندۀ من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی است هوا یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست، از بهاران خبرم نیست
آن چه می‌بینم دیوار است...

نقل دوم از شهریار است که گفته زمینۀ آزادی سایه زودتر از دیگران به خواست او و در سفر آیت‌الله خامنه‌ای به عنوان رییس‌جمهوری به تبریز و در دیدار با شاعر (شهریار) فراهم آمده است.
سایه البته در بیان خاطرات خود در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» گفته است: «من توده‌ای نبودم، اما سوسیالیست بودم و هستم.»
جدای این و به عنوان نکتۀ سوم، اما می‌توان به معجزۀ ادبیات هم نسبت داد؛ چندان که دکتر حسین خطیبی، رییس جمعیت شیر و خورشید سرخ که به خاطر ریاست عالیۀ شمس پهلوی بر آن بعد از انقلاب تا مرز اعدام با حکم شیخ صادق خلخالی هم رفت به دلیل اشتهار به کتابخوانی و ادب‌دوستی و دکتری ادبیات، از مرگ و زندان طولانی جست و تا سال‌ها بعد هم در ایران زندگی کرد. یا تصور کنید دکتر پرویز ناتل خانلری که وزیر کابینۀ اسدالله علم در روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بوده هر چند بعد از انقلاب ۱۰۰ روزی به زندان افتاد، اما با او مثل وزیر رژیم سابق آن هم در روز ۱۵ خرداد برخورد نشد و وجهۀ ادبی او چربید؛ اگر چه درست‌تر آن می‌بود که آن پژوهشگر و ادیب تکرارناپذیر را به مضایق مالی هم گرفتار نمی‌کردند.
چهارم هم این که در جدال شعر کلاسیک و نو و دعوای تندی که میان حمیدی شیرازی و احمد شاملو درگرفت تا جایی که بامداد شاعر گفت: «من حمیدیِ شاعر را بر دارِ شعر خود آونگ کرده‌ام» سایه که ابتدا شعر نو می‌سرود راه خود را جدا کرد؛ بدین گونه که غزل کلاسیک سرود، اما با مضمون نو و چه کسی می‌تواند بگوید شعر او نو نیست، چون وزن و قافیه دارد؟
وقتی سخن از شاعر به میان می‌آید البته بهتر آن است که با شعر خود معرفی شود نه با فراز و نشیب زندگی. پس یکی از اشعار زیبا و ساده و دلنشین او را که بسیار می‌خوانم و دوست دارم، می‌آورم:

تا تو با منی، زمانه با من است
بخت و کامِ جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوقِ صد جوانه با من است
یاد دل‌نشین‌ای امیدِ جان
هر کجا روم روانه با من است»
ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
گزارش خطا