۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۳:۴۷

شهادت، متاع گرانبهایی است که هرکس قدرت خریداری‏ اش را ندارد.

شهادت، متاع گرانبهایی است که هرکس قدرت خریداری‏ اش را ندارد.
خدا کند که قدرِ قدر، در لابه‏ لای آمد و شد روزمره ماه خدا گم نشود، که این شب تقدیر، یگانه است و بی ‏تکرار، حیف و صد حیف اگر ثانیه‏ های طلایی این شام زرّین، در چین و چروک عافیت‏ طلبی، به خواب غفلت بگذرد! شاید این «قدر» آخرین من و تو باشد و کاغذ سرنوشتمان تا «قدر» سالی دیگر کفاف نکند.
کد خبر: ۳۸۵۴۸

شهادت، متاع گرانبهایی است که هرکس قدرت خریداری‏ اش را ندارد. شاهدی قدسی است که همگان لیاقت هم ‏آغوشی با او را نمی‏ یابند. شیرینی شهد شهادت را به هر کسی نمی‏ چشانند.
امیر مؤمنان علی (ع)، آن یکه‏ تاز عرصه عشق و شهادت، مبنای شهادت‏ طلبی و دست‏یابی به این
فوز عظیم را این‏سان بیان می‏دارد و صفات عاشقان شهادت را این‏گونه می ‏نمایاند و شور و شوق
خود را نسبت به آن چنین توصیف می‏کند: «مجاهدان شهادت ‏طلب چنان به سوی خدا پر می‏کشند
که تشنگان به جانب آب. بهشت در پرتو آذرخش نیزه ‏هاست.
امروز خبر‌ها در بوته آزمون ارزیابی می‏شوند و به خدا سوگند که اشتیاق من به صحنه نبرد
و شهادت و رویارویی با دشمن، بیش از شوقی است که آنان به زندگی‏شان دارند
شب قدر
بشنوید دکلمه ای با اجرای زنده یاد محمد رضا مفرد ومیکس خانم اقاحسنی


بدا، اگر این شب سپید، آغازی برای پایان غصّه ‏هایمان نشود و ذرّه‏ های مقدّس آن، به لهو و لعب، آسوده بگذرد و حباب شود!
خوشا آنان که از دست خدای این شب خجسته، برات آزادی، از لهیب شعله‏ های خودساخته می‏گیرند!
خوشا آنان که سپیده‏ دمان این مشام فرخنده، از غصه نام و نان، عاقبت به خیر می‏شوند و آب حیات غفران می‏نوشند!
«دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند»
خوشا آنان که امشب، با سبحه صد دانه نماز، فانوس دعا را روشن می‏کنند و تا آن سوی ابرها، صعود می‏نمایند!
خوشا آنان که در شام نزول یکباره وحی، از آسمان غیب، رفیق اهالی ماورا می‏شوند و فرشتگان رحمت خدا را به سفره قنوت خویش می‏خوانند؛ چرا که در این شب مبارک، سُبّوح گویان کهکشان، به کویر زمین فرو می‏بارند تا هوا، پاک و بهاری شود و این شب تا سپیده، غرق دانه‏ های انار استجابت گردد و دلمان سرشار از روشنایی تقدیر شود.
استجابت


بشنوید
دکلمه ای نوشته خانم رضاوند واجرای پدرام بهنام ومیکس بتول عباسی
گفتگوی خانم سیدی زاده با یک کودک ده ساله در حرم مطهر رضوی



امشب، دروازه‏های هفت آسمان چنان گشوده است، که خدا را می‏توان دید. چه ستاره بارانی‏ست! اگر ابری هست، جز سیل رحمت از آن نخواهد بارید. آسمان، آن‏چنان گشوده است امشب که همه آن اعجازی که قطره قطره، بیست و سه سال فرو چکید، امشب سیل گونه و تمام، به اقیانوس سینه محمد (ص) هبوط خواهد کرد.‌ای قوم! هر روز که می‏گذرد، آشفته‏ تر؛ هر روز سنگین ‏تر از کوله ‏بار سنگ و تهی ‏تر از سبک باری آب‏های روان.
هر روز که می‏گذرد، دور و دورتر از مقصدی که باید.
هر روز و هر روز، کج مسیرتر از راهی که مقرّر است!
و بدین‏سان بود که قدر، آفریده شد، تا تلنگری باشد برای شما و بهانه‏ای باشد برای او تا شمار را ببخشاید؛ شما را که دوستتان می‏دارد.
پس اینک، دستان توبه بر آسمان باز کنید که باد‌های رحمت، آوازتان را به عرش دوست برساند و باران بخشایش، قطره قطره بر شما ببارد؛ آن‏چنان که بشوید و سبک کند من را تو را و تمام آنان که سالی را به فراموش گذرانیده‏ اند، سالی را کج مسیر پیموده‏ اند. امشب، راه میان‏بری‏ست به سوی مسیر بی معطلی. گام باید نهاد، ورنه زود خواهد بود که از ما بگذرد، تا سالی دیگر.
قران به سر

بشنوید
نوشته خانم رضاوند با اجرای اقای محسن خادمی وادیت عباسی

سیاهی شب، گستره آسمان خاموش کوفه را در نوردیده به انتظار سپیده‏ای که تاریخ را تا قیامت غصه ‏دار می‏کرد، ناباورانه کتاب زمان را ورق می‏زد.
از خانه های نیرنگ، تنها فریاد سکوت به گوش زمان می‏رسید. گویی همه کوفیان سر بر بالین غفلت ابدی نهاده بودند و خواب هزار رنگی‏شان را نظاره می‏کردند.
چشمان او همچون صاعقه‏ ای در دل یلدای شب می‏درخشید.
آن شب در برق چشمان پر رمز و رازش، وصال معنا می‏شد. سال‏های سال، غریبی، همنشین روزش بود.
شهید سکوت شده بود و مُهر خاموشی بر لبانش نقش بسته بود.
تنها رازدار لحظه‏ های غُربتش، سینه تاریک چاه بود و خلوت نیمه شب‏های مبهوت نخلستان.آن شب، سرنوشت حیات صبر رقم می‏خورد.
دستان در، با التماس او را از رفتن بازداشتند، امّا او درنگ نکرد و پای بر خلوت کوچه گذارد. مرغان انتظار به سویش رفتند و همچون پروانه، گرد شمع وجودش چرخیدند و با بال‏های سرشار از خواهش و تمناشان، راه خدایی را بستند، ولی باز او درنگ نکرد.
از قدم‏های باصلابتش، آوای رفتن به گوش می‏رسید و از چشمان پر رمز و رازش، می‏شد فهمید که منتظر زیارت خداست. در هیاهوی آن لحظه‏ های آسمانی، مسجد کوفه، مشتاق و بی‏قرار وصالش بود و محراب، تشنه چشم‏های بارانی و زمزمه‏ های ربانی‏اش.
علی آمد و از حنجر سکوت، آخرین اذان سرخ را تا اوج عروج پرواز داد و در محراب محبوب، به نماز با معشوق قیام کرد. لحظه‏ ای بعد، سر بر آستان دوست گذاشت تا خویش را تا ابد، رستگار سازد و زمانه را داغدار. فرق عدالت با خنجر کین شکافت.
لباس احرام خورشید، رنگ خون گرفت و زمین و زمان، فریاد بی‏کسی سر داد و اشک ماتم فرشتگان از سینه آسمان بر زمین فرو چکید.
مرغ جان او که غایت آفرینش بود، از ورای مظلومیتی سرد و سنگین، رها شد و عالم و آدم را در غمگنانه ‏ترین مصیبت فرو بُرد.

امشب‌ای ماه! نرو قلب زمین می‌شکند
قامت حیدر ما خصم لعین می‌شکند
به همان حیلت شیطانی نمرود زمان
حرمت شیر خدا مرد امین می‌شکند‌ای که با هر نفست زنده شود خلق جهان
بشکند دست کسی را که چنین می‌شکند
طاقت داغ تو را کوه ندارد چه کنم
با غم سخت تو من کوه از این می‌شکند
تو چنان اهل خدایی که گذشتی ز خطا
دست ابلیس سر مرد یقین می‌شکند
تو شفاعت کن و ازهرچه که کردم بگذر
توهمان آیت عشقی که به کین می‌شکند
بهر پیغمبر ما یاور بی، چون و چرا
تو نباشی به خدا پایه‌ی دین می‌شکند!
" لیلا. رضاوند (تمنا) "
بشنوید دکلمه ای با اجرای رضا محمد دوست

خدایا
شبِ قدر است ...
برایت حرف دارم ...
حرف‌هایی که جز تو نمی‌شود به کسی گفت ...
خدا جانم.
دوستانی دارم که حالشان خوب نیست.
حرف‌ها و مشکلاتی دارند.
که گوشه‌ی دلشان سنگینی می‌کند.
آرزو‌هایی دارند که از شدتِ نرسیدن.
از آن‌ها دست کشیده اند ...
دستی به سر و گوشِ زندگی شان بکش ...
پایِ حرف هایشان بنشین.
حالشان را خوب کن ...
و آرزوهایشان را جوری برآورده کن.
که صدایِ لبخندشان، هفت آسمانت را پُر کند.
و مرا به ماندنم امیدوار ...




ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
گزارش خطا